این حکایت، داستان مردی است که در جستجوی بخت بیدار خود، سفری پرماجرا را آغاز می‌کند و با چالش‌ها و فرصت‌های بی‌شماری مواجه می‌شود. اما در نهایت، به دلیل ناتوانی در شناخت و بهره‌برداری از این فرصت‌ها، سرنوشت تلخی برای او رقم می‌خورد. داستان به زیبایی نشان می‌دهد که خوشبختی و بخت بیدار، گاه در دسترس است، اما درک و استفاده از آن‌ها نیاز به آگاهی و خرد دارد. با این حکایت جذاب و پند آموز با قله همراه باشید.

حکایت بخت بیدار

روزی روزگاری در زمان های دور، در همین حوالی مردی زندگی می كرد كه همیشه از زندگی خود گله مند بود و ادعا میكرد "بخت با من یار نیست" و تا وقتی بخت من خواب است زندگی من بهبود نمی یابد.
پیر خردمندی وی را پند داد تا برای بیدار كردن بخت خود به فلان كشور نزد جادوگری توانا برود.
او رفت و رفت تا در جنگلی سرسبز به گرگی رسید. گرگ پرسید: "ای مرد كجا می روی؟"
مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار كند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"
گرگ گفت : "میشود از او بپرسی كه چرا من هر روز گرفتار سر دردهای وحشتناك می شوم؟"
مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به مزرعه ای وسیع رسید كه دهقانانی بسیار در آن سخت كار می كردند.
یكی از كشاورزها جلو آمد و گفت : "ای مرد كجا می روی ؟"
مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار كند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"
كشاورز گفت : "می شود از او بپرسی كه چرا پدرم وصیت كرده است من این زمین را از دست ندهم زیرا ثروتی بسیار در انتظارم خواهد بود، در صورتی كه در این زمین هیچ گیاهی رشد نمیكند و حاصل زحمات من بعد از پنج سال سرخوردگی و بدهكاری است ؟"
مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد.
او رفت و رفت تا به شهری رسید كه مردم آن همگی در هیئت نظامیان بودند و گویا همیشه آماده برای جنگ.
شاه آن شهر او را خواست و پرسید : "ای مرد به كجا می روی ؟"
مرد جواب داد: "می روم نزد جادوگر تا برایم بختم را بیدار كند، زیرا او جادوگری بس تواناست!"
شاه گفت : " آیا می شود از او بپرسی كه چرا من همیشه در وحشت دشمنان بسر می برم و ترس از دست دادن تاج و تختم را دارم، با ثروت بسیار و سربازان شجاع تاكنون در هیچ جنگی پیروز نگردیده ام ؟"
مرد قبول كرد و به راه خود ادامه داد.
پس از راهپیمایی بسیار بالاخره جادوگری را كه در پی اش راه ها پیموده بود را یافت و ماجراهای سفر را برایش تعریف كرد.
جادوگر بر چهره مرد مدتی نگریست سپس رازها را با وی در میان گذاشت و گفت : "از امروز بخت تو بیدار شده است برو و از آن لذت ببر!"
و مرد با بختی بیدار باز گشت...
به شاه شهر نظامیان گفت : "تو رازی داری كه وحشت برملا شدنش آزارت می دهد، با مردم خود یك رنگ نبوده ای، در هیچ جنگی شركت نمی كنی، از جنگیدن هیچ نمی دانی، زیرا تو یك زن هستی و چون مردم تو زنان را به پادشاهی نمی شناسند، ترس از دست دادن قدرت تو را می آزارد.
و اما چاره كار تو ازدواج است، تو باید با مردی ازدواج كنی تا تو را غمخوار باشد و همراز، مردی كه در جنگ ها فرماندهی كند و بر دشمنانت بدون احساس ترس بتازد."
شاه اندیشید و سپس گفت : "حالا كه تو راز مرا و نیاز مرا دانستی با من ازدواج كن تا با هم كشوری آباد بسازیم."
مرد خنده ای كرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر تو نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور كرده است!"
و رفت...
به دهقان گفت : "وصیت پدرت درست بوده است، شما باید در زیر زمین بدنبال ثروت باشی نه بر روی آن، در زیر این زمین گنجی نهفته است، كه با وجود آن نه تنها تو كه خاندانت تا هفت پشت ثروتمند خواهند زیست."
كشاورز گفت: "پس اگر چنین است تو را هم از این گنج نصیبی است، بیا باهم شریك شویم كه نصف این گنج از آن تو می باشد."
مرد خنده ای كرد و گفت : "بخت من تازه بیدار شده است، نمی توانم خود را اسیر گنج نمایم، من باید بروم و بخت خود را بیازمایم، می خواهم ببینم چه چیز برایم جفت و جور كرده است!"
و رفت...
سپس به گرگ رسید و تمام ماجرا را برایش تعریف كرد و سپس گفت: "سردردهای تو از یكنواختی خوراك است اگر بتوانی مغز یك انسان كودن و تهی مغز را بخوری دیگر سر درد نخواهی داشت!"

شما اگر جای گرگ بودید چكار می كردید ؟
بله. درست است! گرگ هم همان كاری را كرد كه شاید شما هم می كردید، مرد بیدار بخت قصه ی ما را به جرم غفلت از بخت بیدارش درید و مغز او را خورد.

نتیجه گیری:
این حکایت جالب و پرمعنا نشان‌دهنده اهمیت بهره‌برداری از فرصت‌ها و لحظاتی است که بخت به انسان روی می‌آورد. در این داستان، مردی که به دنبال بیدار کردن بخت خود است، به اوج موفقیت‌های ممکن در زندگی خود می‌رسد اما نمی‌تواند از این فرصت‌ها بهره‌برداری کند، زیرا دائماً به دنبال چیزی بیشتر است و نمی‌داند که بخت واقعی او در همین لحظات است. در نهایت، این ناتوانی در شناخت و استفاده از بخت، منجر به نابودی او می‌شود.
داستان همچنین بر این نکته تأکید دارد که گاهی اوقات درک ما از خوشبختی و فرصت‌ها، با ناتوانی در شناخت لحظات مهم زندگی، از بین می‌رود. گرگ در این حکایت نمادی از واقعیت‌های بی‌رحمانه زندگی است که در صورت عدم توجه و بهره‌برداری به موقع، ما را به دام خواهد انداخت.
این حکایت به ما می‌آموزد که در زندگی، وقتی فرصتی به دست می‌آوریم، باید به موقع از آن استفاده کنیم و از به تعویق انداختن تصمیمات و به دنبال چیزهای بزرگ‌تر بودن پرهیز کنیم.
کتاب "به سوی کامیابی" اثر آنتونی رابینز یکی از آثار برجسته در حوزه رشد فردی و موفقیت است که به میلیون‌ها نفر در سراسر جهان کمک کرده تا به اهداف خود دست یابند. رابینز در این کتاب با زبانی ساده و تأثیرگذار، راهکارهایی عملی برای کنترل احساسات، مدیریت تصمیمات و ایجاد تغییرات پایدار ارائه می‌دهد. او معتقد است که هر فرد می‌تواند با کشف قدرت درونی خود و تمرکز بر اقدامات کوچک و پیوسته،...
طبیعت‌گردی و کوهنوردی، هرچند تجربه‌ای لذت‌بخش و آرامش‌بخش است، اما همواره با چالش‌ها و خطرات خاص خود همراه است. یکی از تهدیدات نادیده و کوچک، گزیدگی کنه‌ها است؛ حشراتی که در میان علفزارها و جنگل‌ها پنهان‌اند و ممکن است به سادگی سلامت طبیعت‌گردان را به خطر بیندازند. نیش کنه‌ها، علاوه بر ایجاد واکنش‌های آلرژیک، می‌تواند عامل انتقال بیماری‌های مختلفی باشد که در صورت بی‌توجهی به عل...
افتادگی شکم مشکلی است که بسیاری از افراد، به‌ویژه پس از افزایش وزن، بارداری یا به‌مرور زمان با آن مواجه می‌شوند. این وضعیت نه‌تنها از نظر ظاهری ناخوشایند است، بلکه می‌تواند بر اعتمادبه‌نفس و سلامتی تأثیر منفی بگذارد. خوشبختانه، با انجام تمرینات ورزشی مناسب و تغییرات سبک زندگی، می‌توان شکم افتاده را به مرور زمان تقویت و به حالت ایده‌آل بازگرداند. در این مقاله به معرفی بهترین ورز...
کلیه حقوق سایت متعلق به قله می باشد
2019-2024